زندگی

پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چندشیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز روبرداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد.

بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و شیشه رو به آرامی تکان داد. سنگریزه ها در بین مناطق باز بین توپهای گلف قرار گرفتند؛و سپس دوباره از دانشجویان پرسید که آیا ظرف پر است؟ و باز همگی موافقت کردند. بعد دوباره پروفسور ظرفی از ماسه را برداشت و داخل شیشه ریخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهای خالی روپر کردند.

مهمترین علایقتان- چیزهای%Dظرف پر است و دانشجویان باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشینتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی سادههمه دانشجویان خندیدند. در حالی که صدای خنده فرو می نشست، پروفسور گفت: ' حالا من می خوام که متوجه این مطلب بشین که :  

این شیشه نمایی از زندگی شماست، توپهای گلف مهمترین چیزها در زندگی شما هستند: خدا، خانواده تان،فرزندانتان، سلامتیتان، دوستانتان و مهمترین علایقتان- چیزهایی که اگر همه چیزهای دیگر ازبین بروند ولی اینها بمانند، باز زندگیتان پای برجا خواهد بود. سنگریزه ها سایر چیزهای قابل اهمیت هستند مثل کارتان، خانه تان و ماشینتان. ماسه ها هم سایر چیزها هستند- مسایل خیلی ساده.' پروفسور ادامه داد: 'اگر اول ماسه ها رو در ظرف قرار بدید، دیگر جایی برای سنگریزه ها و توپهای گلف باقی نمی مونه، درست عین زندگیتان. اگر شما همه زمان و انرژیتان را روی چیزهای ساده و پیش پاافتاده صرف کنین، دیگر جایی و زمانی برای مسایلی که برایتان اهمیت داره باقی نمی مونه. به چیزهایی که برای شاد بودنتان اهمیت داره توجه زیادی کنین، با فرزندانتان بازی کنین، زمانی رو برای چک آپ پزشکی بذارین. با دوستان و اطرافیانتان به بیرون بروید و با اونها خوش بگذرونین. همیشه زمان برای تمیز کردن خانه و تعمیر خرابیها هست. همیشه در دسترس باشین. اول مواظب توپهای گلف باشین، چیزهایی که واقعاً برایتان اهمیت دارند، موارد دارای اهمیت رو مشخص کنین. بقیه چیزها همون ماسه ها هستند.' یکی از دانشجویان دستش را بلند کرد و پرسید: 'پس دو فنجان قهوه چه معنی داشتند؟'

پروفسور لبخند زد و گفت: 'خوشحالم که پرسیدی. این فقط برای این بود که به شما نشون بدم که مهم نیست که زندگیتان چقدرشلوغ و پر مشغله ست، همیشه در اون جایی برای دو فنجان قهوه ، برای صرف با یک دوست هست.

چشم ها رو بشوييد

كاش بعضي از مردم كمي بيشتر فكر مي كردند.فكر مي كردند در مورد فكرهاشون.فكر در مورد كارهاشون.فكر در مورد همه چيزشون.

چشم ها رو به روي واقعيت هاي موجود بستن و يك نفر رو تبديل به بت كردن فقط آدم ها رو دچار گمراهي مي كنه.در گناهان بتت تا خرخره غرق ميشي.چون دوست نداري در مورد بتت فكر بد كني.

امروز اداره ي ما كه كلا يكصد نفر كارمند داره چهارتا ميني بوس رو اختصاص دادن براي بردن كارمندان به تظاهرات عليه حرمت شكني هاي روز عاشورا.

حرمت شكني هايي كه با كيفيت دوربين هاي كاملا حرفه اي گرفته شده بود نه به وسيله موبايل.

جمعيت بعد از انتخابات رو مقايسه كنيد با يك حركت كاملا سازماندهي شده.

همه چيز كاملاً قاطي شده و با استرس پيش ميره.اگر اشتباهاً رهبر رو بازداشت كردن تعجب نكنيد!

www.saanei.org

  پاسخ مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمي صانعي (مدظله العالي) به نامه حجج الاسلام والمسلمين آقايان خاتمي، کروبي و جناب آقاي مهندس ميرحسين موسوي

بسمه تعالي

حضور محترم حجج الاسلام والمسلمين آقايان خاتمي، کروبي و دوست مکرم جناب آقاي مهندس ميرحسين موسوي و ساير امضا کنندگان محترم نامه مورخ3/5/88
بعد التحية و السلام؛

تظلم هاي کتبي شما بزرگان که گوياي تعهدتان به اسلام و اهداف مقدس جمهوري اسلامي که توسط امام امت (سلام الله عليه) ترسيم گرديده دريافت شد.
همانطور که همگان مي دانند ميزان رأي ملت است و مردم طبق منشور قانون اساسي بايد بر سرنوشتشان حاکم گردند. بر اين اساس بايد به سمتي حرکت کنيم که منطق، آزادي بيان، صدق و راستي و دفاع از حقوق انسان ها جايگزين ظلم، ستم، دروغ و شکنجه روحي و جسمي ـ که ماحصل دولت هاي غير مردمي، مستبد و خودخواه است ـ گردد. اما متاسفانه همانطور که در نامه شما اشاره شده، مدتي است که شاهد افتراء، دروغ و تضييع حقوق مردم، بازداشت و زنداني نمودن، ظلم و آزار و شکنجه هاي روحي و حتي کشتن مردمي که براي دفاع از حق خود تظاهرات مسالمت آميزي را داشته اند، هستيم.
 اينجانب به حکم لزوم جلوگيري از ظلم ظالمين به همه کساني که سبباً يا مباشراً در ضرب و جرح و قتل و زنداني کردن انسان ها از اقشار مختلف مردم دخالت مي کنند و به اذيت و ايذاء آنها در زندان ها و سلول ها ـ که خود ظلم مضاعفي به آنان مي باشد ـ مي پردازند مي گويم که اينگونه ظلم ها به کساني که هيچ پناهگاهي جز خداوند ندارند از گناهان کبيره به شمار مي رود و آنقدر بزرگ و خلاف انسانيت و معصيتي فوق العاده است که سه امام معصوم به سه فرزند خودشان(عليهم السلام) که آنها هم امام بوده اند و براي درس به ديگران وصيت کرده اند که بايد از آن فاصله گرفت و به آن نزديک نشد: «اياک و ظلم من لايجد عليک ناصراً الا الله» لذا اميدوارم تا دير نشده زمينه آزادي تمام زندانيان و اجازه برگزاري مراسم به خانواده شهداي حوادث اخير داده شود و آمرين و عاملين و محرکين و همه آنها که به نحوي در بروز حوادث اخير دخيل بوده اند توبه نموده و رضايت مضروبين و آسيب ديدگان را جلب نمايند و در يک جمله به نصايح خيرخواهانه آيت الله هاشمي دامت افاضاته توجه کرده و به آن عمل نمايند تا پرونده دولت بيش از مسئله انتخابات و عدم مشروعيت شرعي و مقبوليت که بوسيله قانون اساسي با رأي قطعي و بدون ترديد توده مردم حاصل مي شود، سنگين تر نگردد و حقوق اوليه مردم تضييع نشود و به جاي توجه به اعتراض توده هاي مردم در داخل و خارج، سينه وقلب جوانان را نشانه نروند که همه ظلم ها و اذيت ها و اعتراف گيريها و دروغ پردازي ها نه تنها منجر به تقويت حکومت نمي شود بلکه موجب ضعف و بغض مردم نسبت به حکام خواهد شد و در نهايت ناله مظلومان، قطعاً ذلت و گرفتاري ستمکاران را در زماني نه چندان دور به دنبال خواهد داشت.
در خاتمه همانطور که قبلاً گفته ام، بار ديگر به شما و همه ملت شريف و عزيز ايران اسلامي در داخل و خارج و همه کساني که تلاش مي کنند صداي مظلومين معترض به انتخابات را بگوش جهانيان برسانند عرض مي کنم که مبادا فشارها و اذيت ها و حق کشي ها موجب يأس و نا اميدي شما گردد و خواسته ستمکاران تحقق يابد بلکه بايد راه احقاق حق را بدون خشونت و با رعايت حفظ امنيت و رفتار مسالمت آميز ادامه داد. خداوند را شاکرم که شما آقايان با حفظ وحدت، که رمز پيروزي شماست و اتحاد توده هاي مردمي را نيز به دنبال خواهد داشت، توانسته ايد همگام و همفکر با يکديگر به جلب و جذب مردم مخصوصاً نسل جوان بپردازيد و شهد شيرين دفاع از حقوق انسان ها و حاکميت مردمي را به يادگار بگذاريد.


يوسف صانعي
4/5/88
3 شعبان المعظم1430

نامه به شهيد

جناب آقاي مرحوم روح الاميني

با سلام و تحيت

ببخشيد اون دنيا مزاحمتون ميشم.اما آخه تا قبل از شهادتتون شما رو نمي شناختم.بعد از شهادت شما در بازداشتگاه هاي دوستان پدرتون شما تبديل به يك شخصيت مشهور شدين.باعث شدين يك عده از خواب غفلت بيدار بشن.نمي دونم چطور ميشه از شما تشكر كرد.شما وقتي به سعادت بزرگ شهادت نائل شدين چشم هاي زيادي رو باز كردين.عده اي متوجه شدن كه در سرتاسر ايران اسلامي يك بازداشتگاه وجود داره كه طبق موازين اسلامي مشت نمي كوبه توي چونه ي ايادي استكبار جهاني.يا قشنگ شكنجه نمي كنه.خب سريع دستور به تعطيليش رو دادن.

عده ي ديگري متوجه شدن در سر و صداهاي اخير يكي دو نفر دو سه روزيه بازداشت شدن و سريع دستور دادن ظرف يك هفته تكليف ها رو مشخص بكنن.چه معني داره كسي در كشور كاملا آزاد ايران توي زندان باشه؟زندان فقط براي قاتلينيه كه با ديپلم بازداشت مي شن و با ليسانس و فوق ليسانس ميان بيرون.اگه دست فرمونت خوب باشه يه موتور هزار هم بهت مي دن با يه تپانچه كه اگه روزي دزد اومد موتورت رو بدزده بزني و فلجش كني.

تازه با نوشيدن شربت شهادت توسط شما باز هم عده اي فهميدن كه يه پچ پچ هايي شده و سريع دستور تحقيق و بررسي دادن.

توي بهشت سلام ما رو به همه برسونيد بگين احتمالا منم چند وقت ديگه همسايه اتون ميشم.البته اون جاش كه مي گن هواش گرمه ها!اون طرف رو مي گم.

زن




گر به خانه ی من آمدی
برایم مداد بیاور
مداد سـیــاه
می خواهم روی چهـــره ام خـط بکشـم
تا به جــــرم زیبایی در قـــــفس نیفتم.
یک ضربـــدر هم روی قلبـــم
تا به هوس هم نیفتم !
یک مداد پاک کن بده برای محـو لـب ها
نمی خواهم کسی به هوای سرخیشان ، سیاهم کند!
یک بیلـچــه، تا تمام غرایز زنـــانه را از ریشــه در آورم
شـــخم بزنم وجودم را ...
بدون اینها راحت تر به بهشـت می روم !
یـک تیــغ بده؛ موهایم را از ته بتراشم
سرم هوایی بخورد و بی واسطه روسری کمی بیاندیشم !
نخ و سوزن هم بده، برای زبانـــــــم می خواهم ... بدوزمش به سق …
اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود
می خواهم هر روز اندیشه هایم را سانســــور کنم !
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشـوی مغزی
مغزم را که شستم ، پهن کنم روی بند
تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت
می دانـــی که؟
بایــد واقع بیـــن بود !
صدا خفه کن هم اگر گیر آوردی بگیر
می خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب ، برچسب فاحشـــه می زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتــــــــــم را هم می خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد ، فحـــــش و تحقیر تقدیمم می کنند !
تو را به خدا....
اگر جایی دیدی حقــی می فروختند برایم بخر تا در غذا بریزم
ترجیح می دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
و سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکــــــــارد بخر
به شکل گردنبند
بیاویزم به گردنم....
و رویش با حروف درشت بنویسم:
      من یـک انسانم
             من هنوز یک انسـانم
من هر روز یک انسانم                

http://tornado.fileave.com/Mother%20(Haj%20Navid)2.jpg




این متن در ایمیل من بود و من اینجا آوردم.از صاحبش حلالیت می طلبم اگر راضی نیست و فهیمد به من خبر بده!

داريوش

جناب شميده.توي وبلاگت يه چيزايي گفته بودي و من طبق معمول هيچي نفهميدم.همينطوري خواستم بيام برات مطلب بذارم هم خودم حال كنم و هم تو.من كه خواننده ندارم و تو هم عشق اين كل كلايي.

در مورد داريوش عزيز گفته بودي.من نه كاري به كار اون دارم و نه آقاي گنجي.اما خب مي دوني؟يك چيز بايد به دل من بشينه و اگر ننشست من نتيجه مي گيرم كه از دل هم بر نيومده.صحبت هاي از سر روشنفكري رو دوست ندارم.صحبت هايي كه فقط يه صحبته و نه چيز ديگه.روحيه اي هم توش نيست.مثلا وقتي نوري زاده حرف مي زنه يك چيز رو اونقدر با آب و تاب و قشنگ ميگه كه اگر دروغ هم باشه آدم مي گه حتما مدركي داره كه اينطور محكم حرف مي زنه.

يكي از شبكه ها بود.از اونايي كه يه پيرمرد هست اومده نشسته وقت بگذرونه و يه سري حرفا رو از روي باد شكمش مي زنه.گير داده بود به اكبر گنجي كه چرا نذاشته مردم پرچم شيرخورشيد بيارن.به اكبر   مي گفت اين آقا اونقدر بي سواده كه نمي دونه پرچم شير خورشيد نشان پهلوي نيست.نشان ايرانه.

خب اين از اون حرفايي بود كه اصلا به دل من ننشست.گنجي يه چيز ديگه فكر مي كرده،ايشون برداشتش اين بوده.

مصاحبه ي داريوش رو ديدي؟روان شناسيه  شخصيه  خودم  مي گه: اگه داري يه  حرفي رو با هيجان      مي زني و هي به دور و بريهات با همون هيجان نگاه مي كني يعني دوست داري بهت بگن:آفرين.احسنت.يه چي گفتي كه هيشكي نگفته تا حالا.

آخرش نفهميدم كه ابي روز سوم آخر وقت ملحق شد يا نه!

اسلام صلح طلب

وقتي رسيد،آهو هنوز نفس داشت

داشت هنوزم،بره هاشو مي ليسيد

وقتي رسيد،قلبي هنوز تپش داشت

اما اونم چشمه اي بود كه خشكيد

وقتي رسيد،وقتي رسيد كه مي ديد

جون تو تن و خون تو رگا مي ماسيد

دل تنگم،دل تنگم،دل تنگ از اين بيداد

دل تنگم،دل تنگم،دل تنگ از اين صياد

گدار بالاي كوه،پناه جون قوچه

تفنگ تو مي غره، كه زندگي چه پوچه

دل تنگم،دل تنگم،دل تنگ از اين بيداد

دل تنگم،دل تنگم،دل تنگ از اين صياد

اينو مي گن جنگ بدون اعلان

جنگي كه هيچ قاعده اي نداره

اينو مي گن جدال نا برابر

جدالي كه فايده اي نداره

يك نفر از دشت بدون آهو

مي گفت تو غم روي دلم گذاشتي

من نمي خوام دشتا رو خشك و خالي

عاشق اون آهو بودم كه كشتي...

در خطبه هاي نماز جمعه ۵ تير:

...با سران اغتشاش قاطعانه و بي رحمانه برخورد كنيد تا درس عبرتي بشه براي بقيه...

يكي به من جواب بده

چي داره سر مردم و مملكت ما مياد.يك ميليارد سوال توي ذهن ناقصم شكل گرفته كه نمي دونم جوابي براش هست يا نه.اوضاع سياسي كشورم اصلا خوب نيست و نمي دونم چكار بايد بكنم.اصلا كاري ميشه كرد؟دوست ندارم نا اميد و سرخورده باشم و فقط نظاره گر باشم اما گاهي واقعا نمي دونم بايد چكار كنم.

چند دستگي مردم از كجا ناشي ميشه؟اين افكار متفاوت راه به كجا مي بره؟كي درست مي گه؟من كه مخالفم يا اون كه موافقه؟من آدمي نيستم بيخودي يك حرف رو بزنم يا سنگ يك نفر رو به سينه بكوبم.چيز هايي مي بينم كه فكرم رو به خودش مشغول كرده.يعني نميشه يك روزي قبل روز قيامت دست همه رو بشه؟يا حداقل دست كساني كه در راس امور هستند؟بايد بميرم و برم اون دنيا و اونقدر صبر كنم تا اسرافيل در صور خودش بدمه؟

چرا رهبر فرداي روز انتخابات اومد و تبريك گفت؟چرا رهبر گفت افكار آقاي احمدي نژاد به من نزديك تره؟چرا ايشون گفتند كه به آقاي احمدي نژاد تهمت خرافه گرايي زدند؟چرا حرف اول و آخر رو بايد يك نفر بزنه؟مردم چه نقشي اين وسط دارن؟يكي از خواننده هاي اين وبلاگم برام توضيح بده تفاوت حكومت ديكتاتوري با حكومت ما در چيه؟دارم خالصانه و ملتمسانه مي پرسم.جدي حرف رهبر حرف خداست؟رهبر نماينده ي خداست؟اگر جواب مثبته ما چه نيازي به رئيس جمهور داريم؟به نظر شما يك مقداري تشريفات نيست؟كه مثلا بگن كشور ما خالي از سكنه نيست؟

من مي دونم يك قانون وجود داره و اون اينكه در يك كشور امكان نداره تمام مردم يكجور فكر كنن و از اونجايي كه مردم آزاد خلق شدن حق دارن نظراتشون رو مطرح كنن.

ما براي فلسطين بايد بياييم و تجمع كنيم.با به هوا خواهي از حزب ا... بياييم و مشت بر دهان استكبار بكوبيم.اما آيا حق نداريم از حق خودمون دفاع كنيم؟

يه سوال ديگه:اگر رهبر به جاي اون موضع گيري مي گفتن كه حرف مردم حقه و بياييد بررسي كنيد.من هم مثل شما مردم مي خواهم بدانم حق چيست، چه اتفاقي مي افتاد؟رهبر يك اسطوره نميشد؟

وقتي مي گن ۱۱ ميليون اختلاف، امكان تقلب رو نداره و بازنده ها جنبه ي شكست داشته باشن يعني چي؟وقتي مي گن خون هاي ريخته شده گردن مسببين يعني چي؟آيا جز اينه كه ايشون موافق سركوب هستند؟اين ها سواله و دلم مي خواد يكي به من جواب قانع كننده بده.

چرا پليس ضد شورش مي ره روي سقف ماشين ها و بالا و پايين ميپره؟چرا از روي سقف مسجد لولاگر حدود ده نفر تير به طرف مردم مي انداختند؟اينا رو كي پاسخگوئه؟

جناب آقاي احمد خاتمي مي گن هر كي با رهبر مخالفت كنه با خدا مخالفت كرده.بايد به شدت با اونها برخورد كرد.چرا؟آخه چرا؟مردم حق ندارن با يك چيز مخالف باشن؟

چرا آقاي كدخدايي مياد قبل از انجام بررسي ها و قبل از پايان مهلتي كه خودشون(شوراي نگهبان)تمديدش رو از رهبر خواستن مي گه انتخابات سالمه؟اين حرفا يعني چي؟جز اينكه مردم مسخره ان؟نه خداييش جز اينكه همه ي ما مسخره ايم؟

مي گن ده درصدي كه قراره بشمارن سه ميليون راي رو شامل ميشه كه تاثيري در انتخابات نداره.خدايا!چرا فكر مي كنن حتما بايد رقم تخلف دقيقا با اختلاف آراي جناب احمدي نژاد و جناب موسوي برابر باشه؟چرا فكر نمي كنن كه اگر اختلاف به ۴۸۹۲۲۱۴راي برسه انتخابات بايد قانونا به دور دوم كشيده بشه؟يعني اينكه اگر اين مقدار از راي آقاي احمدي كم بشه انتخابات بايد وارد مرحله ي دوم بشه.

شوراي بررسي كه شوراي نگهبان بعد از اينكه گفت اين انتخابات سالم ترين انتخابات بوده شامل:

۱- علي اكبر ولايتي(مشاور رهبر در امور بين الملل)

۲-غلامعلي حداد عادل(رئيس كميسيون فرهنگي مجلس)

۳-محمد حسن ابوترابي فرد،نائب رئيس مجلس

۴- گودرز افتخار جهرمي(حقوقدان و عضو سابق شوراي نگهبان)

۵-قربانعلي دري نجف آبادي(دادستان كل كشور)

۶-محمد حسن رحيميان رئيس سابق بنياد شهيد

ياد هيات تعيين خليفه افتادم.

بازيچه

از نوشتن مطالب سياسي خيلي خوشم نمياد.اما الان انگار بايد يك چيزي بنويسم.مي دونيد چرا؟چون بعضي از حرف ها رو نميشه زد يا اگر هم بزني ديگران اصلاً روش فكر هم نمي كنن.خب مي دونيد؟گاهي آدم مي خواد يكي به حرفاش اهميت بده.البته لزوم اهميت دادن اين نيست كه حتما حرف طرف مقابل رو تاييد كنن بلكه مهم اينه كه با جديت نقدش كنن حتي ردش كنن.اما تاكيد مي كنم با جديت.

حالا بگذريم.دلم مي خواد از دكتر محمود احمدي نژاد بنويسم كه نمي دونم خودش چه احساسي داره.جدي جناب دكتر حست چيه؟توي فكرت واقعا چيزي به نام مردم و ملت وجود داره؟آيا تو هم مثل تمام سياست مدارهاي ما مردم و ملت يه چيز مبهمه؟يعني تك تك افراد به تنهايي مردم رو شكل نمي دن اما اگر همون ها جمعيتشون به يك ميليون برسه ميشن مردم و تازه اگر اون يك ميليون هيچي خلاف عقيده ي شما نگن.

چي فكر كردي كه تمام طرح ها و و حرف هات رو در اين يك ماه داري اجرا مي كني؟چي شده كه اين يك ماه اينقدر سفرهاي استاني ات بيشتر شده؟آيا اين سفرها، تبليغات اون هم با پول بيت المال نيست؟چرا الان ياد بازنشسته ها افتادي؟بازيچه اي بهتر از اون ها پيدا نكردي نه؟ضعيف ترين قشر ممكن كه هيچ كاري از دستشون بر نمياد فقط بايد بشينن و گوش كنن كه كي پول هاشون رو ميدي.مقدار زيادي از پول هاشون رو كردي سهام عدالت رو بهشون دادي و بعدش هم گفتي قابل خريد و فروش در هر جايي نيست.يك بازنشسته مگه سهام عدالت به چه دردش مي خوره؟اون پول ميخواد براي بچه اش.براي زندگيش.اون از دهم برج به بعد ديگه پول نداره.هيچي نداره.سهام رو مي خواد چيكار كنه؟

چرا اينقدر با مردم ايران بازي مي كني؟

جالبه براي من كه هنوز خاطرخواه داري.مي گن كله خري و براي همين دوستت دارن.جدي چه فكري پشت اين حرفه؟كجايي فرويد كه بيايي ايران و يك آزمايشگاه هفتاد ميليوني رو در اختيارت بذارن تا چنان تحقيقاتي بكني كه حتي در "پروژه ابتكار دارما"هم انجام نشده.ما مردم داريم براي بازي به اين يا اون راي ميديم.يكي مسخره اس مي گيم بهش راي بديم تا چهار سال بخنديم.يكي خائنه مي گيم بهش راي بديم تا روي خائن هاي ديگه رو كم كنه.يعني چي؟چي به سر مردم ايران اومده؟

كروبي رو به راحتي مسخره مي كنيم چون فقط سخنور خوبي نيست.براي ما مردم سخنوري خيلي مهمه آخه ما مردم تيز بين و زرنگي هستيم.ما همه چيزمون كامله فقط يك رئيس جمهور سخنور كم داريم.يكي كه بره و سنگ فلسطين و لبنان رو به سينه بكوبه.

مي گن خيانتي رو كه خاتمي به ايران كرد هيچ رئيس جمهوري نكرد.جداً يعني چي؟چه خيانتي؟يعني كاري بدتر از احمدي نژاد انجام داد؟خاتمي فرهنگ ايران رو نابود كرد...واي...

ما مردم ايران سرمنشا تمام مشكلات موجود هستيم.

عنوان نداره

خيلي وقت بود ننوشته بودم.چون هم وقتش رو نداشتم و هم دل و دماغش رو.بعضي از وب لاگ ها رو كه مي خونم واقعا برام جالبه.يعضي ها واقعا قشنگ مي نويسن.حرف خاصي نمي زنن اما چون حرفاشون از دلشون بر اومده قشنگ هم بر دل ميشينه.خب من همچين قلمي ندارم.

رابطه ي ميان آدما واقعا جالبه.گاهي براي ايجاد ارتباط مجبور به انجام كار هاي خاصي ميشي.براي هر عملت كلي فكر مي كني و... اما گاهي هم ميبيني خيلي هم پوچ از آب در مياد.يعني عده اي به راحتي يك نوع رابطه رو به يك عمل پوچ تبديل مي كنن كه انگار فقط براي نوعي همزيستي به درد مي خوره.

داستان هاي عشقي زيادي شنيدم.هم داستان هم واقعيت(همينجا به عشقم اعلام كنم دارم اين مطلب رو مي نويسم هيچ منظوري ندارم و به رابطه ي خودمون بر نمي گرده نشين و هي فكر كن!)

عشق يه صبوري خاصي مي خواد.كار هر كسي نيست.چشمت رو روي خيلي چيزا بايد ببندي و خيلي چيزا رو بايد با گذشت رد كني تا بتوني عالي ادامه بدي.هيچ وقت هم فقط از دريچه ي ديد خودت در مورد دنيا قضاوت نكن.تو هر چي كه مي بيني جلوته و تا حدودي بغل.خيلي دور رو نمي توني ببيني و حتي پشت سرت رو.از كجا مي دوني اونجا چه خبره؟

عزيزاني كه با هم دعوا مي كنيد و حس مي كنيد عشقتون به پايان رسيده.آيا تا به حال در اوج ناراحتي و دلخوري از همسرتون ياد چشم هاي قشنگش و لبخند هاي زيباش در اوج دوران عشقتون افتادين؟وقتي داري طلاق مي گيري به ياد داري روز اول سر چي مي خواستي با همين شخصي كه جلوت هست ازدواج كني؟اگر در دوران جواني داري طلاق مي گيري احتمال بسيار زيادي يك تصميم از روي شهوت داري مي گيري.روژ لب يا دور كمرش يا حتي لبخندش يا سخاوتش توي مهمون كردنت توي بليت سينما يا روي پاش خودش بودن.حتما داره خودش كار مي كنه و خوش مشربه و حقوق بگيرم هست.مي دوني كي رو مي گم؟اوني كه جديدا عاشقش شدي!

راحت بگم طرف اگر بهترين زن روي كره ي زمين هم باشه بازم خوشبخت نميشي.

مسلمان

آیا تا کنون اندیشیده اید که چرا ایرانیان در برنامه پلیس نامحسوس بلا استثنا دروغ می گویند و وقتی مرتکب خطا می شوند ادعا می کنند مریض داشتیم

 

نمونه این دروغکویی را من در واحدگیری دانشجویان (نسل انسانهایی که می گویند مریض داشتیم) دیده ام که وقتی اصرار دارند که  با یک استاد خوش نمره درس بگیریند بلا استثناء می گویند بخاطر تداخل نمی توانیم با فلان استاد (که البته همیشه سختگیر تر است) درس بگیریم

شاخص ایمان این است که حتی در شرایطی که چیزی به ضرر تو بود دروغ نگفته یا شهادت دروغ ندهی         -نهج البلاغه

 

 

به نظر من  در شرایطی که نمی توانید راست بگویید 

لااقل دروغ نگوئید  و سکوت کنید. .

زیرا درست است که دروغگویی گناه بزرگی است اما راستگویی واجب نیست

به داستان زیر توجه کنید.

و 'خواجه نصير الدين' دانشمند يگانه‌ي روزگار در بغداد مرا درسي آموخت که همه‌ي درس بزرگان در همه‌ي زندگانيم برابر آن حقير مي‌نمايد و آن اين است :

در بغداد هرروز بسيار خبرها مي‌رسيد از دزدي , قتل و تجاوز در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزي خواجه نصير الدين مرا گفت مي‌داني از بهر چيست که جماعت مسلمان از هر جماعت ديگر بيشتر گنه مي‌کنند با آنکه دين خود را بسيار اخلاقي و بزرگمنش مي‌دانند ؟

من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسيار شادمان خواهم شد اگر ندانسته‌اي را بدانم .

خواجه نصير الدين فرمود :

اي شيخ تو کوششها در دين مبين کرده‌اي و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را مي‌داني . و همانا محمد و جانشينانش بسيار از اخلاق گفته‌اند و از بامداد که مومن از خواب بر مي‌خيزد تا هنگامي که شبانگاه  به بستر ميرود , راه بر او شناسانده شده است ....

اما چه سري است که هيچ کدام از ايشان ذره اي بر اخلاق نيستند و بي اخلاق‌ترين مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلماني‌اش که از وجدان بيدار او است.

من بسيار سفرها کرده‌ام و از شرق تا غرب عالم و دينها و آيينها ديده‌ام . از 'غوتمه' (بودا) 'در خاورزمين تا 'ماني ايراني' در باختر زمين که همانا پيروانشان چه نيکو مي‌زيند و هرگز بر دشمني و عداوت نيستند .

آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نيست و تنها بنيان اخلاق را خودشناسي مي‌دانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بيدار کرده و نيازي به جزئيات اخلاقي همچون مسلمانان ندارد

اما عيب اخلاق مسلماني چيست اي شيخ ؟

در اخلاق مسلماني هر گاه به تو فرماني مي‌دهند , آن فرمان ' اما' و ' اگر' دارد .

در اسلام تو را مي‌گويند :

دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکي نيست

غيبت مکن ... اما غيبت انسان بدکار را باکي نيست

قتل مکن ....... اما قتل نامسلمان را باکي نيست .

تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکي نيست .

و اين ' اماها ' مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلماني به گمان خود ديگري را نابکار و نامسلمان مي‌داند و اجازه هر پستي را به خود مي‌دهد و خدا را نيز از خود راضي و شادمان مي‌بيند ..

و راز نابخردي و پستي مسلمانان در همين است اي شيخ .

 

 

 از : اسرار اللطيفه و الکسيله

 

زندگی یا یک جرعه قهوه تلخ


 

چند دوست دوران دانشجويي كه پس از فارغ
التحصيلي هر يك شغل هاي مختلفي داشتند و در
كار و زندگي خود نيز موفق بودند، پس از مدت ها
با هم به دانشگاه سابق شان رفتند تا با
استادشان ديداري تازه كنند.



آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بيشتر
حرف هايشان هم شكايت از زندگي بود. استادشان
در حين صحبت آنها قهوه آماده مي كرد. او قهوه
جوش را روي ميز گذاشت و از دانشجوها خواست كه
براي خود قهوه بريزند.



روي ميز ليوان هاي متفاوتي قرار داشت; شيشه
اي، پلاستيكي، چيني، بلور و ليوان هاي ديگر.
وقتي همه دانشجوها قهوه هايشان را ريخته
بودند و هر يك ليواني در دست داشت، استاد مثل
هميشه آرام و با مهرباني گفت: بچه ها، ببينيد;
همه شما ليوان هاي ظريف و زيبا را انتخاب
كرديد و الان فقط ليوان هاي زمخت و ارزانقيمت
روي ميز مانده اند.



دانشجوها كه از حرف هاي استاد شگفت زده شده
بودند، ساكت بودند و استاد حرف هايش را به اين
ترتيب ادامه داد: «در حقيقت، چيزي كه شما
واقعا مي خواستيد قهوه بود و نه ليوان. اما
ليوان هاي زيبا را انتخاب كرديد و در عين حال
نگاه تان به ليوان هاي ديگران هم بود. زندگي هم
مانند قهوه است و شغل، حقوق و جايگاه اجتماعي
ظرف آن است. اين ظرف ها زندگي را تزيين مي كنند
اما كيفيت آن را تغيير نخواهند داد.



البته ليوان هاي متفاوت در علاقه شما به
نوشيدن قهوه تاثير خواهند گذاشت، اما اگر
بيشتر توجه تان به ليوان باشد و چيزهاي با
ارزشي مانند كيفيت قهوه را فراموش كنيد و از
بوي آن لذت نبريد، معني واقعي نوشيدن قهوه را
هم از دست خواهيد داد. پس، از حالا به بعد تلاش
كنيد نگاه تان را از ليوان برداريد و در
حاليكه چشم هايتان را بسته ايد، از نوشيدن
قهوه لذت ببرید.

 

بیا متفاوت باشیم

متن زیر منتخبی است از کتاب "چهل نامه کوتاه به همسرم" نوشته ی زنده یاد  نادر ابراهيمي

  هم سفر!

در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد- بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش می کنم!

مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی!

مخواه که هر چه تو دوست داری ، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد!

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رویاهامان یکی.

هم سفر بودن و هم هدف بودن ، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است...

عزیز من!..

...دو نفر که سخت و بی حساب عاشق هم اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛ واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون ، حجاب برفی، قله ی علم کوه ، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند...

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافیست. عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف می زنم که ارزش آن در "حضور" است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من!

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد. بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن ، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید... بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم اما نخواهیم که بحث ، ما را به نقطه ی مطلقا واحدی برساند. بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل...

اینجا سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست، سخن از ذره ذره ی وافعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست...

بیا بحث کنیم! بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم! بیا کلنجار برویم! اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم...

بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را ،در بسیاری زمینه ها، تا آنجا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم. من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم...

عزیز من! بیا متفاوت باشیم 

من و عشقم

امروز صبح خیلی خوب شروع کردی طوری که نتونستم قهر بمونم و اگر نه حتماً این کار را می کردم.نمی دونم چرا هیچ وقت نمی تونم باهات قهر کنم. فکر کنم در این زمینه عقده ای بشم.

ولی دیشب خیلی دلم را شکوندی. خیلی خیلی خیلی

ولی بازم مجبورم می کنی که بهت بگم عاشقانه دوستت دارم

روز خوبی را داشته باشی عشقم

یا حق

============

خب.الان شد يه نيم چت و نيم نامه.بين عاشق و معشوق.شايد براي خيلي ها جذاب باشه اين مطلب رو بخونن.

صحبت از يك سري واقعيت هاي زندگي است.برخورد هاي كاملا طبيعي و معمولي.اما خب خيلي ها تحملش رو دارن و عده اي هم ندارن و گاهي بعضي از آدم ها تجربه اش رو ندارن.منم مستثني نيستم و حتي خود شما.

در روابط زناشويي كه از عشق هاي آتشين شروع ميشه بايد يك مورد رو در نظر گرفت و اون انسان فرض كردن طرف مقابله.يعني مني كه عاشق شما هستم يك انسانم با توانايي هاي محدود.البته لازم به ذكر است كه من يك سري حواشي دارم كه مي تونم در مسير يك سري از روابطم تغييرات ايجاد كنم.مثلا گذاشتن غرور به زير پا براي تموم كردن يك دوره كاملا نا اميد كننده.اما يادت باشه من توانايي هام محدوده.ظرفيتم حدي داره و مثل همه هم عصباني مي شم و هم ناراحت و حتي گاهي هم لجبازي مي كنم(البته خودتم مي دوني به پاي تو نمي رسم).گاهي فراموش مي كني منم انسانم مثل همه.يكي از حرفاي پيامبر هميشه اين بود:من بشري هستم مثل خود شما.

اگه امروز صبح خوب بودم چون دلم نمي خواست ناراحت بموني.خوشبختانه مي دونم چطور روحيه ات رو عوض كنم.اما در حاشيه مي گم و مي خوام كه يادت بمونه.اين كار من دليل بر اون نيست  كه اشتباهي كرده بودما.من حرفام رو زدم و دلم مي خواد خوب روي اون ها فكر كني.حالا يه سري برنامه تدارك ديدم كه اگه بشه مي خوام اين هفته اجراش كنم.ما بايد ياد بگيريم كه بيشتر با هم حرف بزنيم.در مورد هر مساله اي و بايد ياد بگيريم اگه حرفي با اعتقادات و افكار ما سازش نداشت دورش نندازيم و روش فكر كنيم.بعد هم سريع فكر نگیم ما اشتباه كرديم كه با هم ازدواج كرديم و به مشكل مي خوريم.خدا عقل رو براي چي به ما داده؟جز اين كه فكر كنيم و زندگيمون رو طوري پيش ببريم كه توش راحت تر باشیم؟اصلا معيارهاي اساسي براي زندگي مطلوب رو مي دونيم چيه؟

خوشبختی

مردم ایران روز به روز خوشبخت تر می شوند.

عجب رییس جمهور طناز داریم.وای که چقدر من در این مدت دارم احساس خوشبختی می کنم.اونقدر که دلم می خواد با مخ برم توی دیوار.نه تنها سر از پا بلکه گوش رو از چشم نمی شناسم.

ما به خدا نزدیک تر شدیم.مجبور شدیم بریم پیش خدا چون هیچ کس روی زمین نیست که به حرف ما گوش بده.ما اصلا داخل آدم نیستیم که...

تا حالا پشت بلیت های اتوبوس رو خوندین؟استفاده از وسایل نقلیه ی عمومی یعنی کاهش ترافیک.

به طنز این جمله پی بردین؟کدوم وسیله؟!!!!

شاید تست هوش بوده باشه.

وای که چقدر من خوشبختم.ای خدا یه کم بد بختی واسه امون نازل کن.

ایووووووووووووووووووووووول همین الان همکارم گفت شنبه رو می تونم برم مرخصی.وااااااااااااااااااااااااااااااااای چه خبر خوبی.آره مثل اینکه واقعا خوشبختیم.

احمدی جون خیلی مخلصیم.حیف که روز انتخابات فقط می تونم یک رای بدم.

گریه

پسر جوان:چرا آدما گریه می کنن؟

پیرزن:تو نمی دونی؟تو هیچ وقت گریه نکردی؟

پسر جوان:فقط یک بار اونم خیلی وقت پیش...

پیرزن:وقتی که اونا ولت کردن و رفتن؟...مردم به دلایل مختلفی گریه می کنن

وقتی کسی میمیره

وقتی تنها می شن

وقتی که دیگه تحمل ندارن

پسرجوان:تحمل چی؟

پیرزن:زندگی کردن

پسر جوان:میشه بر گریه غلبه کرد؟....

عدالت علی

دستت درد نکنه اوس محمود.دس مریزاد...!

خیلی باحالی.قرن ها بود مردم ایران در حسرت عدالت علیوار بودن.داری محقق می کنی.ایول جناب رییس جمهور.خیلی دوستت دارم.ای کاش می تونستم ببینمت و غرق بوسه ات کنم.دستت رو ببوسم و به خاطر این همه خدمت ازت تشکر کنم.

سهام عدالت رو توزیع کردی.مردم رو از فقر نجات دادی و با این کار شرکت های ایرانی رو قوی تر و پر انگیزه تر کردی.

پول نقد دست مردم رو بیشتر کردی تا بتونن راحت تر خرید کنن.تا وقتی می رن بیرون برای بچه هاشون چیز بخرن شرمنده ی روی اونا نشن.برای اولین بار در طول دوران های انقلاب هیچ پدری جلوی خانواده اش شرمنده نیست.

هر روز گوشت ارزون و برنج توی دستشه که میاد توی خونه.زعفرون شده عین دارچین.ارزون و فراوون.دیگه توی فیلم ها نیست.همه چیر محقق شده.

هر جوونی می تونه زندگی تشکیل بده و از جهت کار و خونه هیچ غمی نداشته باشه.زمین های نود و نه ساله ات غوغا کرد.یک پروژه ی عظیم و بی نظیر بود.

اونقدر اوضاع رو خوب کردی که حتی دیگه بازنشسته های محترم آموزش و پرورش نیازی به گرفتن حق اولاد و عائله مندی هم احساس نکردن و بخشیدن به تو.جداً خیلی باحالی.چطور ما رو سورپریز کردی با نصف کردن حقوق پدرم؟

تورم رو ریشه کن کردی.نرخ سود بانکی رو آوردی پایین تا موسسات تولیدی عین نقل و نبات سرمایه گذاری کنن.بانک های خصوصی هم گفتن ما هم در عوض سود سپرده ها رو می کنیم صد در صد.یعنی سر سال پولمون دو برابر میشه!!!!

هیچ وقت فکر نمی کردم یه رییس جمهور اینطور باعث افتخار امام علی بشه.صندلیه حضرت امام زمان رو هم که هیچ وقت توی مراسم ها فراموش نمی کنی...

دوستت دارم محمود احمدی نژاد!

جواب

می خوام جواب نظری رو بدم که توی بحث پانزدهم فروردین ثبت شده بود.سوال شده بود آیا نظرم هنوز همینه؟یعنی همونی که توی وب نوشته بودم!

خب فقط می تونم بگم بله همونه.تازه وقتی همه چیز رنگ واقعیت به خودش گرفت عشقم بیشتر و بیشتر شد.یادمه یه روز توی سایت کلوب گفته بودم:

برای لمس تن عشق کسی باید باشه باید...

خب این خیلی مهمه که همه چیز یه روز از روی ذهن و کاغذ بیاد توی واقعیت.بیاد توی واقعیت و جا نخوری.شوکه نشی که خدای من!چی فکر می کردم و چی شد!!

آره هنوزم حرفم همونه چون دیگه با چشمام می بینم و با دستام لمس می کنم.اینا به آدم دروغ نمی گن.

ما می تونیم به بهترین شکل ممکن ادامه بدیم.اما خب باید مبارزه کرد.اونم با تمام وجود.می دونم که کاملا شدنیه.کاملا فقط کافیه بخواهیم.موافقی؟

بمب خبري

بمب خبري ديشب ساعت و پانزده دقيقه ي بامداد بود كه منفجر شد داشتم برنامه ي نود رو مي ديدم كه البته كمي وقتم تلف شد.چون دير گرفتم و خب احتمالا حرفاي فيروز خان كريمي رو از دست دادم.به هر حال حرف هاي ايشون اونقدر برام جذاب هست كه دو ساعتي من رو الكي بشونه جلوي تلويزيون و آخرشم هيچ.به هر حال همون موقع ها بود كه ديدم گوشيم داره زنگ مي خوره.اولش فكر كردم تك هاي معروفه.اما به گوشيم كه نگاه كردم جاي عكس قلب عكس ضايع يك پسر عينكيه.پسر دايي عزيزم بود.اما خب رفتم توي فكر كه چطور تا الان بيداره.آخه اونا يه كم زود خوابن.به هر حال.گفتم الو و سلام و احوال هاي هميشگي.بهم گفت رفته بودم توي سايت دانشگاهت سر بزنم گفتم خبرش رو بهت بدم.گفتم ممنون چه خبر؟گفت مگه خودت خبر نداري؟گفتم نه چي شده؟گفت جدي؟گفتم آره.گفت بابا مباركه استادت نمره داده بهتجدي؟خلاصه كلي تشكر آلات كرديم و متعجب گوشي رو قطع كردم.آخه من چند ساعت قبلش رفته بودم توي سايت و خبري نبود.نمي دونستم استاد بعد از مسواك و قبل از خواب هم مي ره نمره دستكاري مي كنه.همون موقع عشقم رو با خبر كردم.هر چند اين همراه اول داره تبديل ميشه به همراه قبلي.اما خب با زور و التماس و نذر و نياز و فوت اس ام اس رو فرستادم.البته به پسر دايي جان هم گفتم تو با تالياي محترم اس ام بزن و خبر رو به عشقم بگو.خلاصه داستاني بود.امروزم كه همه دارن اس ام اس تبريك رو ارسال مي كنن.اونم كساني كه نه هم رشته ي من هستند و نه اونقدر ها باهاشون ارتباط دارم.يكيشون همين بنام خان عزيزه كه در جوابش مقاله نوشته ام.

بله ديگه گوش شيطان كر ما تموم كرديم توي اون خراب شده.شانس آوردم سنم سي نشد كه واسه استخدام به مشكل بخورم.حالا بايد چهار زانو بشينم و منتظر اعزام به جبهه هاي حق عليه باطل.

جديا فكر كنيد يه كلاش بدن دستم بگن برو سربازهاي مزدور امريكايي رو منهدم كن.اونام كه اسم من رو مي نويسن روي گلوله و پرش مي دن طرف من و حتي مي گن كجام بخوره.مياد همونجا مي شينه.اميدوارم يكي باشه و بره جايي كه ...به هر حال.

درد جانکاه بودن و اگزیستانس حیوانی

از دهانم در رفت ، باور كنيد كه از دهانم در رفت كه گفتم : ((خوش به حال حيوانات كه راحت و بي دغدغه زندگي مي كنند.نه به فكر لباس و تن پوشند،نه به فكر كار و اداره و نه با مشكلي مثل اجاره خانه مواجه اند.گوشتخواران شان نه با قصاب سر و كله مي زنند و نه موقع شكار مجبورند نفس بد بوي تازي را تحمل كنند.علفخوارانشان هم نه منت كشاورز يونجه كار را مي كشند نه با علاف و چاروادار چانه مي زنند.سرشان را مي اندازند پايين و مي خورند و مي خورند تا بميرند.اصلاً شما به چيزي هم فكر مي كنيد؟اصلا مي فهميد چه درد حانكاهي است بودن؟درك مي كنيد كه چه سوال آزارنده ايي است بودن يا نبودن؟آيا تا به حال متوجه اگزيستانس خودتان شده ايد؟اصلاً مي دانيد شاعران در زمانه ي عسرت به چه كار مي آيند؟))و از اين قبيل ، چنان گفتم كه بي منظور همه را از خود عصباني كردم.بيشتر جواب ها در لايه ايي از خشم فروخورده و عصبانيت مهار شده پيچيده شده بود و مثل سنگ به طرفم پرتاب شد.

شتر: تو هنوز كرگدن نشدي بلكه ادايش را در مي آوري و گرنه دركت از دنياي وحش اينقدر ساده لوحانه و ابتدايي نبود.چه مي شود كرد،آدم كه بهتر از اين نمي شود.نكند تو هم مثل بقيه بني بشر فكر مي كني كه شماها تافته ي جدا بافته ي خلقتيد و يك جاي آسمان باز شده و شما از آن فرو افتاديد؟

گرگ: ما سميعيم و بصيريم و هشيم / با شما نا محرمان ما خامشيم

بوزينه: ببين پسر عمو ، يك جهش ژنيتيكي كه اين همه فخر فروختن نداره.

پلنگ: به داروين چه كار داري؟ول كن.اصلاً فرض كه شماها تافته ي جدا بافته.چه گلي به سر دنيا زديد كه وقتي بخواهي تعريف كني اولاً خجالت نكشي ،ثانيا پيشمان نباشي.ما كه هر چي مجله ي علمي مي خوانيم مي بينيم كه توش نوشته كه اين آدميزاد لايه اوزون رو پاره كرده ،يا هواي زمين رو گرم كرده ،يا نسل فك و فاميل ما را منقرض كرده.نمونه اش همين يوز ايراني كه در ميان ده يوز دنيا رتبه اي اول را داشت.

استر: من و اسب و خر و الاغ مي دونيم كه آدميزاد چه جانوري است.آن هايي كه سال ها از ما كار كشيدند و پشتمان سوار شدند و به پك و پهلويمان سيخونك زدنداگر از اگزيستانس سر در مي آوردند درباره ي بودن خودشان فكر مي كردند. زير آن همه بار و بعد از آن همه كار ما به بودن و نبودنمان فكر مي كرديم اما آن ها عين گار مي خوردند و مي خوابيدند و بعديش را نمي توانم بگويم.

گاو : دست شما درد نكند.ما را با آدميزاد مقايسه مي كني؟يعني فكر مي كني براي ما سوالات لاينحلي مثل همين بودن و نبودن يا بحث هايي مثل وجود و ماهيت مطرح نمي شود؟من پدرم سال ها با عموجانم قهر بود ،براي اينكه عموجان اصالت ماهيتي بود.آنوقت شما به هر زبان نفهم خري كه مي رسيد، مي گوييد گاو؟كمي آن طرف تر من و امثال من را مي پرستند.آن وقت من احمق به خاطر دوستي نشستم بليت هند را پاره كردم و ماندم اينجا كه از شما توهين بشنوم.

شتر: ناراحت نشو عزيز دلم.اين هم از همان مصيبت هايي است كه از صدقه سر آدميزاد به سرمان آمده.به احمق مي گويند خرو به دراز مي گويند شتر و به بي شعور مي گوشند گاو و ...با خودمان قهر با گوشت تن مان آشتي.موقع خوردن حتي از سيرابي و پاچه نمي گذرند، اما توهين هم مي كنند.

استر: بي انصاف ها نوبت خودشان كه مي شود هي قانون كار به رخ مي كشند و حق مرخصي و حق اعتصاب و سنديكا و...به ما كه مي رسند وا مي رسند.باور كنيد كه هنوز جاي كتك هاي ارباب بي مروتم روي پشتم مانده.نگاه كنيد،اينجا را مي گويم.مي بيني...

شتر: آخه عزيز من.آنجايت را كه نبايد به ما نشان بدهي.خير سرمان داريم چاي كوفت مي كنيم.چقدر هم كه بد منظره است.برو اين ها را با ليزر بردار.يك آمپول هم هست كه كمي گران است اما اين چين و چروك ها را از بين مي برد.

پلنگ: همين گراني كه مير فتاح مي گويد ما نمي فهميم از اتفاق دارد پدر صاحب بچه مان درمي آيد.همين كپسول گاز كه جناب گاو از بغلش تكان نمي خورد،قبل از عيد مي خريديم ششصد تومان ،الان رفتم مي گويد هزار تومان.حالا همين را بگير و برو بالا.

نوشته شده توسط:سيد علي مير فتاح در صفحه ي بيستم روزنامه ي اعتماد مورخ سي و يكم فروردين هشتاد و هفت