مارگوت بیگل:

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ایی می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی به اشکی نریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت

حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم

که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند

گوشی ،که صداها و شناسه ها را

در بی هوشیمان بشنود

برای تو و خویش روحی

که این همه را در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی که در صداقت خود ما از خاموشی خویش

بیرون کشد

و بگذارد از آن چیز ها که به بندمان کشیده است سخن بگوییم

نمی دونم کی می دونه بفهمه که چقدر دوستت دارم.گاهی مجبوری سکوت کنی و دم نزنی.حتی مجاز به گفتن دوستت دارم هم نیستی.حالا اگر مرد باشی و بگی باورش برای عشقت سخته.چرا؟چون واقعیت چیز دیگه ایی رو به اونا یاد داده.دل های شکسته ی مردم  و زیر پا عین برگ خزون می بینی.حتی گاهی می گم تا آخر عمر من می گم دوستت دارم و کسی باور نمی کنه.بعد که می میری و دست نوشته هات رو پیدا می کنن واسه ات گریه می کنن.بالای سر جسدت می گن:دوستت دارم.اما خب فکر کنم کمی دیر باشه.باید پر رو بود و صبور.اگر واقعا دوست داری ادامه بده.حرف دلت رو همونطور که می خوای بزن.آرایشش نکن چون اون موقع به دل هیچ بنی بشری نمی شینه.واقعا درسته می گن اونی که از دل بر میاد بر دل هم می شینه.امتحان کنید.